حال دل



امروز برایم روز مهمی بود. آغاز تصمیمی که گرفته ام و عهدی که بسته ام. از خدا می خواهم کمکم کند


تصمیم نه خیلی مهم دیگری هم گرفته ام که از امروز شروع کردم. میخواهم یک ماه روزه شکلات بگیرم! ناتوانی ام در کنترل خودم موقع دیدن هرچیز شکلاتی باعث این تصمیم شد. میخواهم به خودم ثابت کنم میتوانم!


امروز از خانه به تهران آمدم. سر راه خوابگاه سه کیلو انار خریدم، برای جشن شب یلدای امشب آزمایشگاه. همین که رسیدم به اتاق و در را باز کردم، چون کوله سنگینم و پالتو و انارها و کیسه ای که مامان برایم وسایل گذاشته بود دستم بودند، نمیدانم چه شد که سنگینی کوله افتاد روی انگشت شست دست راستم؛ و خب، ناخنش از وسط شکست. لحظه ای درد وحشتناکی توی انگشتم پیچید و بعد آرام آرام زیر ناخنم خون جمع شد. قبلا یک بار راهنمایی که بودم توی کلاس والیبال با برخورد توپ ناخنم اینطوری شده بود. یادم هست دختری برایم روی ناخنم چسب زخم زد و گفت بازش نکنم. دو سه هفته طول کشیده بود تا ناخنم در بیاید. و یادم هست چقدر از دیدن خون زیر ناخنم ترسیده بودم. در حالی که با خونسردی و درد به ناخنم نگاه میکردم، فکر کردم چقدر عجیب است که دیگر از دیدن خون نمیترسم! رفتم سوپر خوابگاه و چسب زخم خریدم. بعد انگار که دلم میخواست یک نفر بگوید نگران نباش زود خوب می شود، به خانم فروشنده گفتم ناخنم شکسته، و ناخن خونینم را نشانش دادم. صورتش بی تفاوت ماند و چیزی شبیه چرا اینطوری کردی زیر لب غر زد. برگشتم اتاق و محکم چسب پیچیدم دور انگشتم. کمی که دردش افتاد دستکش پوشیدم و انارها را دانه کردم. 


جشن یلدای آزمایشگاه خیلی خوب بود. شاد و صمیمی. دکتر خانواده اش را هم آورده بود و دیدن دخترهای کوچکش که خیلی شبیه خودش بودند لذت بخش بود. 


شب با زینب و عطیه همدیگر را بغل کردیم و خدا را شکر کردم بابت داشتنشان. اگر خوابگاهی نبودم چه دوستی ها و صمیمیت های نابی را از دست میدادم.


دستکشهای ظرفشویی خیس بودند. به الناز، ناظر این هفته گفتم فردا ظرف هایم را می شورم. کمی بعد دیدم زینب ظرف هایم را شسته. اگر اسمش خواهری نیست، پس چیست؟


مدتها بود پراکنده نویسی نکرده بودم. تایپ کردن بدون شست کار سختی است :)



مدت‌ها بود که خواننده‌ی جدیدی پیدا نکرده بودم که بتوانم ساعت‌ها بی‌وقفه صدایش را گوش کنم و خسته نشوم. آخرین کشفم تامینو بود، خواننده‌ی دورگه‌ از مادر بلژیکی و پدر مصری. به طرز جالبی این خواننده‌ی جدیدی که پیدا کرده‌ام هم بلژیکی است، Noémi Wolfs. بروید توی یوتیوب و سرچ کنید Hooverphonic Live at Koningin Elisabethzaal 2012، بعد محو صدا و حرکات ظریف خانم ولفز شوید. ترکیب صدای او، با موسیقی کلاسیک بی‌نظیر زمینه و فیلم‌برداری فوق‌العاده از ویلونیست‌ها و رهبر ارکستر و سازها، باعث می‌شود از صمیم قلب به همه‌ی کسانی که ۶ سال پیش آنجا بودند غبطه بخورم!



# موسیقی خوب گوش کنیم :)


این دو تا را بیشتر پیشنهاد می‌کنم:

اولی، وای از آنجایی که سمفونی دریاچه‌ی قو به آهنگ اضافه می‌شود!

دومی، شعر این یکی را بی‌نهایت دوست داشتم و با آن احساس نزدیکی کردم. گاهی دروغ گفتن بهتر است.؟


پ.ن: متاسفانه خانم ولفز دیگر عضو گروه Hooverphonic نیست.


امروز با حانیه رفتیم کلینیک چشم پزشکی، برای معاینه جهت عمل لازک یا فمتو چشم. یک قطره ای توی چشممان ریختند که مردمک چشم را گشاد میکرد تا معاینه انجام شود. از صبح تا حالا مردمکم به حالت عادی برنگشته و نمیتوانم خوب بخوانم یا چیزهای ریز و دقیق را ببینم! ولی این گشاد شدن مردمک خیلی برایم جالب بود :)) هی توی آینه نگاهش میکنم و ذوق میکنم!! عکسش را میگذارم شاید برای شما هم جالب باشد :))



+ مرسی از دوست ناشناسی که گوش دادن آهنگ بارانی آبی لئونارد کوهن را یادآوری کرد. هنوز اواخر دسامبر نرسیده ولی گوش دادنش قبل از اینکه خودم یادم بیاید لذت بخش بود :) ولی، دریافت پیام ناشناس با همه کیفی که دارد، کنجکاوی اینکه فرستنده کی هست را هم دارد!


+ عنوان نامرتبط با متن :)) اولین شعری بود که با مردم چشم یادم آمد!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی بیست خانه شماره 39 سامره نوشت بازی کلاچ نامحدود . صابر تولید کننده مبلمان سفارشی ترفندهای معلمی متکازین دکتر محمد سعید رضائی زواره